۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

از خشم و رنج دیوانه می شوند وقتی ... حکایت «این چند نفر»

یادم میاد مادرم همیشه می گفت:«بهترین راهی که می تونی از دشمن ات، از کسی که آزارت داده و بهت صدمه زده انتقام بگیری، اینه که موفق باشی. موفقیت تو دشمن ات رو دیوونه می کنه و بیش از هر نوع انتقام دیگه ای عذابش میدهیادمه از اونجاییکه همیشه نسبت به افکار و عقاید پدر و مادرم در حالت انکار به سر می بردم (مثل خیلی از جوونهای دیگه) این حرف مادرم هم برام غیر قابل پذیرش و بی معنی و حتی شاید مسخره بود. فکر می کردم:«اصولا چرا کسی باید از موفقیت من رنج ببره؟ حتی اگر اون آدم دشمن من باشه!» آخه باورم این بود که اگر کسی به من صدمه ای زده باشه، چه اون آدم خوشحالترین و خوشبخت ترین موجود روی کره زمین بشه، چه بدبخت ترین و مفلوک ترین انسان این کره خاکی، دیگه چه فرقی به حال من میکنه؟ آیا اون صدمه ای که به من زده جبران میشه؟ آیا زمان برای من به عقب برمیگرده و اندوهی که روزی اون آدم به دلم وارد کرده، از دلم زدوده میشه؟ آیا خاطره روزها و لحظاتی که اون آدم تنش و حس ناامنی و عدم آرامش به زندگی من آورده از ذهنم پاک میشه؟ مسلما نه! پس دیگه برای من فرقی نخواهد کرد که بعد از همه اینها سرنوشت اون آدم چه خواهد شد.
از اونجاییکه بدبختانه همیشه همانطور که خودم فکر می کنم، گمان می کنم دیگران هم همانطور فکر می کنند، و از آنجاییکه اصولی را که در زندگی بدانها پایبندم گمان باطل می برم که دیگران هم بدانها پایبندند، هرگز در مخیله ام نمی گنجید که آدمهایی هم باشند که از موفقیت تو مثل مار زخمی به خود بپیچند و عذاب بکشند! ولی الان مدتی است به این دریافت رسیده ام که مادرم همچین پر بیراه هم نمی گفت.
اجازه بدید اینجوری توضیح بدمدر تمام زندگی ام دو تا دشمن قسم خورده دارم؛ اولی همان شخصی است که در پست «اندر احوالات خواستگاری که مأمور وزارت اطلاعات بود» شرح حالش را نوشتم و دومی وکیلی است که برای آمدن به ایالات متحده وکالتم را به عهده داشت. در مورد اولی هرگز نفهمیدم که با وجود تمام لطماتی که به من و به زندگی ام وارد کرد، دلیل اینهمه کینه و دشمنی اش چیست؟ شاید انتظار داشته که بیشتر از آن آزار میداده و نتوانسته! شاید اولین بار بوده در زندگی اش که نتوانسته تمام و کمال عقده هایش را بر سر دیگری فرو بریزد و شاید هم.......... نمی دانم. هرگز قادر به درک چنین آدمهایی نبوده ام. در مورد دومی هم چون دو شکایت علیه ایشان مطرح کرده ام: یکی در بار وکلا و دیگری به civil court، مطابق قوانین ایالات متحده تا زمانیکه این پرونده ها به نتیجه و اعلام رأی نرسند، من اجازه ندارم که در مورد محتوای شکایتم موضوعی را علنی کنم. بنابراین توضیح در خصوص عجیب ترین و در عین حال چندش آورترین پدیده ای که در زندگی ام دیده ام - که همین خانم وکیل باشند- را موکول می کنم به زمان بعد از رأی دادگاه. همینقدر بگویم که مسائل (یا بهتر بگویم مصائب) پیش آمده توسط این وکیل آنقدر چرک و کثیف است که ترجیح می دهم همه ماجرا ناگفته باقی بماند، چون بعضی چیزها اگر به بیان آیند، انقدر عجیب هستند که یا غیر قابل باور می نمایند یا انقدر حقیر جلوه می کنند که روح و فکر آدمها را می آزارند، و درست به همین دلیل انکار می شوند.
همه اینها را گفتم تا بگویم از آنجاییکه به قول پدرم همیشه «گنداب، گودال را می یابد» این دو نفر از دو سوی کره زمین به لطف تکنولوژی و اینترنت همدیگر را پیدا کردند و هر دو هم به اندازه کافی انگیزه برای انتقام گیری بی دلیل و کورکورانه داشتند و هم به اندازه کافی وقت و انرژی برای مرهم گذاشتن بر عقده هاشان. یکی وعده اقامت  آمریکا به دیگری داد و دیگری وعده در اختیار گذاشتن اسناد و مدارک محرمانه! بعد وبلاگ بی نام و نشان و بی هویتی درست کردند و چند کپی مخدوش و غیر واضح از شناسنامه ای را در آن قرار دادند که مثلا منتسب به من بود! تمام اسناد و مدارک آقای مأمور وزارت اطلاعات همین چند برگ کپی درهم برهم و ناواضح و دستکاری شده بود!
مادرم می گفت از موفقیت تو رنج می برند اگر دشمن ات باشند، اما من هرگز خود را انسان موفقی نمی بینم. این چند مقاله و مطلبی که نوشته ام، برای من شروع قدم گذاشتن در راهی است که به آن دلبستگی دارم. شروع زمان بهره برداری از تمام سالهایی که فقط خواندم و خواندم. تمرین نوشتن می کنم، در عین حال می دانم تا رسیدن به جایگاهی که بتوانم عنوان نویسنده یا مقاله نویس بر خودم بگذارم، سالهای خیلی زیادی فاصله دارم. اما از همین شروع، از همین تمرین کردن لذت می برم. تنها دلبستگی من است در این روزهای قحطی رفاقت و انسانیت.
اما این دو نفر همین را هم برنمی تابند. از صبح علی الطلوع راه می افتند در وبسایتهای مختلف سرچ می کنند ببینند من چکار کرده ام، چه نوشته ام، در چه حوزه ای کار می کنم و با چه کسانی کار می کنم! اگر روزی مطلب جدیدی از من منتشر شده باشد، به گمانم آن روز روز جشن آنهاست! با تمام قوا و تمام تلاش شروع می کنند به کامنتهای زهرآلود پای مطلب گذاشتن یا لینک کردن مطلب با صد تا آیدی جعلی فرندفید و توئیتری که به این منظور ساخته اند و ساعتها بحث و تبادل نظر (البته با ادبیات چاله میدونی) پای آن مطلب! و من مانده ام و دنیایی حیرت که مگر می شود آدمیزاد تا این حد بیکار و مریض باشد؟ مگر می شود آدمیزاد تا این حد از درجات انسانی سقوط کرده باشد؟
جالب ترین بخش ماجرا اینجاست که وسط این همه نوشته بیمارگونه ی پر از عقده، هر از گاهی هم خطاب به من می نویسند:«خیلی خودت رو جدی گرفتی! خیلی خودت رو مهم فرض کردی!» و من ماندم و این سوال که شما بیشتر من را جدی فرض کردید یا خودم؟ شمایی که پای هر مطلب من دهها کامنت گذاشته اید و با خشم و کینه فحاشی کرده اید، شما که دهها آیدی با اسامی جعلی در فرند فید و توئیتر ساخته اید و صبح تا شب علیه من مطلب می نویسید، انصافا کدامیک از ما «تارا نیازی» را جدی فرض کرده اند؟ من یا شما؟
در این میان احمد باطبی هم که به طرز رندانه ای همواره سعی می کرد که در محافل عمومی هرگز صحبتی از من و گذشته ای که با هم داشتیم نکند، از این آبی که این دو نفر گل آلود کرده اند، بیشترین میزان ماهیگیری را می کند. آقای باطبی با خوشحالی تمام لینک همان سایت بی نام و نشان که  کپی مثلا شناسنامه من در آن درج شده، با میزان فراوان قندی که در دلش آب می شود، اینجا و آنجا ارسال می کند که آی.......... ایهاالمومنون! اگر من چنین و چنان کردم در حق این خانم، که حالا شما مرا چنین و چنان قضاوت می کنید، دلیلش این بوده که این خانوم دو تا شناسنامه داشته! اما همین خشم و عذاب اینان، همین بال بال زدنهاشان، همین رفتن از پی بی اعتبار کردن من، باورم و ایمانم را محکم و محکم تر می کند که در مسیر درستی قدم گذاشته ام، که کارم را درست انجام داده ام، که مرعوب بازی خطرناک آنها نشده ام.
حالااگر من کارهای چرک «این چند نفر» را بی پاسخ بگذارم، به مفهوم تأیید حرفهای آنهاست، خصوصا در مورد احمد باطبی که با زرنگی تمام (این را من نمی گویم، خودش همیشه خود را موجود زرنگی می دانست که مثلا بلد است چطور مبارزه کند و مثلا بلد است از هر دو طرف امتیاز بگیرد! دو طرف منظور مردم و جمهوری اسلامی بود!) اعتباری دست و پا کرده در این هاگیر واگیر شلوغی شهر و هفت تیرکش شدن قورباغه! اگر جواب دهم خودم را تا سطح افکار زشت «این چند نفر» تنزل داده ام! و من مانده ام که با موجوداتی تا این حد ناراحت و بیمار چکار باید کرد؟ شما بگویید: چکار باید کرد؟