۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

مدار صفر درجه

چندی پیش سریالی از شبکه ی سراسری تلویزیون ایران پخش شد با عنوان " مدار صفر درجه " . من آن زمان به سبب اقامتم در هند موفق به دیدن این سریال نشدم و زمانی به ایران بازگشتم که قسمتهای پایانی این مجموعه پخش می شد . اما در این چند روز اخیر همه قسمتهای این سریال را از اینجا دانلود کردم و دیدم . پیش ترها از نویسنده و کارگردان این مجموعه ، آقای " حسن فتحی " سریال دیگری با عنوان " شب دهم " دیده بودم . این مجموعه ی اخیر اگرچه تم مذهبی داشت ، اما روایت داستان عشق با بهره گیری از باورهای مذهبی که در نهایت از یک جوان لوطی مسلک و لاابالی ، انسانی می سازد که در راه عشق و اعتقاد جانش را فدا می کند ، جالب و دیدنی بود . به اعتقاد من فتحی استاد است در بردن شما به حال و هوای چند دهه قبل . اما در این مجموعه آنچه که بیش از هر چیز توجه مرا جلب کرد ، گریزی بود که فتحی با زیرکی به مسائل و مشکلات و دردهای امروز جامعه ما می زد ، اگر چه زمان روایت داستان مربوط به اواخر دوران سلطنت رضا شاه و شروع سلطنت محمد رضا شاه پهلوی بود .
آنجا که در اداره شهربانی در جواب سعیده پارسا که می گوید : " سالهاست که چرخ شکسته ی این مملکت با روال بی قانونی می چرخد " سرگرد فتاحی جواب می دهد : " و درست به همین خاطر است که سالها در یک نقطه ایستاده و در جا می زنیم ، در مملکت داری ، سیاست ، رفاقت ، عشق ، وفاداری " و جای دیگر در زندان قصر زمانیکه سرگرد را برای اجرای حکم اعدام می برند به زندانیان دیگر می گوید : " نمی دانم چه حکمتی است که نسل پی نسل می آید و ما ایرانیها در نقطه ی صفر ، در مدار صفر درجه متوقف شدیم ؟ انگار قرار نسیت هیچ اتفاق تازه ای بیفتد ، گاه به تصور اینکه قدمی به جلو برداشته ایم ، ذوق زده می شویم . اما بعد می بینیم که فقط داریم درجا می زنیم . بنابر این من یکی با مردنم چیزی را از دست نمی دهم ..... " و این بیان حال و روز ملت ماست از گذشته تا همین امروز که مثلا با انقلاب 57 یا شروع دوران اصلاحات بسیاری ذوق زده شدند و گمان بردند که قدمی به جلو برداشته اند ، اما همان درجا زدن تاریخی .... که یک دیکتاتور می رود و دیکتاتوری دیگر بر مسند حکومت تکیه می زند تنها با تفاوتهایی در شکل و شمایل ظاهری و شعارها و دستاویز قرار دادن اعتقاداتی از نوع دیگر . در آن روزگار شعار حکومت " خدا ، شاه ، میهن " بود و امروز " ولی فقیه جانشین خدا بر روی زمین است و حکمش حکم خداست " و حسن فتحی این نکته را به خوبی با گرفتن کلوز آپ هایی از تصویر دو شاه پهلوی که در تمام ادارات و اماکن دولتی بالای سر کارکنان نصب است ، و امروز جانشینش تصویر ولی فقیه در همان ادارات و اماکن است ، نشان می دهد .
نکته جالب دیگردر این سریال کلاه مخملی ها و داش مشتی هایی هستند که مامور بر هم زدن تجمعات اعتراضی و ریختن به دفاتر نشریات و شکستن و ویران کردن و تخریب هر آنچه که نشانی از تفکر در آن است و همینطور تعقیب روشنفکران و دگر اندیشان برای ضرب و جرح آنان و ایجاد ارعاب و وحشت در این افراد است که دست از روشنگری بردارند و این جریان از سوی پرده نشینانی هدایت می شود که در این مجموعه ، این عالیجناب پرده نشین شخصی است به نام " سرهنگ ارسیا " . همین پدیده ای که امروز با نامی دیگر و شکلی دیگر جلوه گری می کند : لباس شخصی ها ، گروههای فشار ، انصار حزب ا... که دستهای پشت پرده ، حرکت دهندگان این مهره ها هستند . مهره هایی که دیروز کلاه جاهلی بر سر داشتند و سبیل تاب می دادند و امروز یقه آخوندی می پوشند و ته ریش دارند و لُنگهای قرمز رنگ آنها جایش را به چفیه های سفید رنگ اینها داده است .
و نکته ی دیگر بیماری تاریخی انگ و برچسب زدن در ما ایرانیان است که " فتحی " به خوبی ازعهده پردازش آن در این روایت بر آمده . انگ زدن به هر آنکس که تفکری مخالف با ما یا ممتنع دارد . هر کس در این داستان مخالف سیاستهای فاشیستی آلمان نازی باشد ، به طرف العینی از سوی هواداران آلمان نازی متهم می شود به بلشویک بودن یا همکاری با استعمار انگلیس که سالیان دراز منابع کشور ما را غارت کرده اند ، و هر کس که مخالف اشغال کشور توسط متفقین باشد به همان سرعت انگ جاسوسی برای آلمانها به او زده می شود . گویا ما ملت ایران بدون تفکر " یا با منی ، یا بر منی " اموراتمان نمی گذرد ! اگر با من و در جبهه من نباشی ، معنایش این است که در جبهه دشمن هستی ، حالت سومی هم وجود ندارد ! و به هیچ روی در ذهنمان نمی گنجد که می توان مخالف هر دو طرز تفکر بود یا نسبت به هر دو جریان موضعی ممتنع داشت .
هنوز هم از این معضل رهایی نیافته ایم . اگر از حکومت ولایت فقیه انتقاد کنی ، می شوی عامل استکبار جهانی و حقوق بگیر آمریکا و اگر نقدی بر سیاستهای آمریکا داشته باشی ، یا مزدور جمهوری اسلامی هستی یا کمونیستی . و هرگز در محدوده ذهن ما نمی گنجد که می توان هر جریان سیاسی یا طرز تفکری را نقد کرد بدون اینکه در جبهه ی طرز تفکر دیگر قرار داشت .



صرفنظر از طراحی هنرمندانه ی صحنه و لباس که فضای اروپای دهه های 30 و 40 میلادی را به خوبی نشان می داد ، و همینطور فضای ایران را در بحبوحه جنگ بین الملل دوم ، و نیز شخصیت پردازی صحیح و ارتباط معقول حوادث داستان ، بحثهای فلسفی و نشان دادن کلاسهای درس تاریخ فلسفه پروفسور " شاندل " که شخصا علاقه ی خاصی به اشعار ایشان دارم ، از دیگر نقاط قوت این سریال محسوب می شد . و همینطور بازی تحسین برانگیز
Pierre Dagher
بازیگر لبنانی در نقش " بهروز فتاحی" که نقش سرگرد شهربانی را آنچنان زیبا و روان ایفا کرده بود که من به هیچ عنوان تا دیدن تیتراژ فیلم متوجه ایرانی نبودن این بازیگر نشدم .
دیالوگ پایانی سریال میان "حبیب پارسا" و" تئودور آستروک" هم از آن دیالوگهای به یاد ماندنی است . آنجا که حبیب در جواب تئودور که می گوید :" اگر سارا حاضر شد که در ازای پول مدارک رو به من بفروشه و کل ماجرا رو فراموش کنه ، چی ؟ " و حبیب در جواب می گوید :" به این سوال فقط خدا باید جواب بده ، باید جواب بده که اگر در این دنیا هیچ جایی برای آرامش وجود نداره ، و اگر تمام رویاهای ما از عشق ، عدالت و آزادی فقط یک خیال بیهوده است ، پس چرا مارو آفرید ؟ "
مجموعه با زیبایی تمام با این شعر " پل الوار " پایان می یابد :
خداوند روز اول آفتاب را آفرید
روز دوم دریا را
روز سوم صدا
روز چهارم رنگها را
روز پنجم حیوانات
روز ششم انسان
و روز هفتم خدا با خود اندیشید که دیگر چه چیزی را نیافریده است " پس تو را برای من آفرید"