۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

سفارشات نوشتاری شما در اسرع وقت پذیرفته می شود!

البته واضح و مبرهن است که علت کوچیدن ما به وردپرس، اغفال شدن بود. و البته واضح تر و مبرهن تر است که دلیل ننوشتن ما در این چند وقت، انجام اعمال خداپسندانه بود که بلکه هم توشه و ذخیره ای باشد از برای آخرتمان! این پتیشن را برای حسین عزیزم درست کردیم و این وبلاگ را نیز. این گروه در فیس بوک برای نصور عزیز و همین وبلاگ پیش رویتان برای رهایی از نفرین ناله های خوانندگانی که اگر تا ده سال دیگر هم چشمانشان عیب و علتی پیدا می کرد، فحش و نفرینش را لابد نثار ما می کردند.
دوستان عزیز من،  در این مدت از سر دلسوزی ما را نصیحت و وصیت بسیار نمودند که ای خفته! از شیرین کاریهای عمله جات حکومتی ننویس که تو را بس گران خواهد آمد حتی در آنسوی دنیا! ما هم که به مانند <از ما بهتران> رفیق فابریک <جوادی> نیستیم که با خانواده امان در آن مملکت گل و بلبل کاری نداشته باشند! پدر همسرمان هم که تواب و سپاهی و اطلاعاتی و فلان و بهمان نیست که مصونیت داشته باشیم، که خانواده امان برای خودشان جولان دهند و جشن عروسی برپا کنند و دومبل و دیمبل و برو و بیا و بریز و بپاش و … وکسی هم نباشد که بپرسد “اساسا و اصولا باقالی جنابعالی به چند من است؟” گذشته از همه اینها اهل دار دار و شار شار راه انداختن هم نیستیم که همین چند باری که برادران مخلص و جان بر کف وزارت فخیمه ی اطلاعات مزاحمتی بس ناقابل و البته محترمانه برای خانواده ما ایجاد کرده اند،
مصاحبه کنیم با فاکس نیوز و اینور و اونور و بگیم که تهدید به قتل شده ایم و امنیت جانی نداریم! و البته به پلیس ایالات متحده هم گزارش کرده ایم اما آنها گفته اند به ما چه؟ ما در مسائل شخصی شما با وزارت اطلاعات کشورتان دخالت نمی کنیم! (جوگیری و سیر و سیاحت در فضای ایران در حد بوندس لیگا!) ( البته مصاحبه مورد اشاره برای نخستین بار با عنوان Long Arm of the Mullahs در تاریخ 22 فوریه سال 2010 با فاکس نیوز انجام می شود که در آن،  سمبل عزیز مبارزات دانشجویی! عنوان می کند که از طرف بر و بکس وزارت اطلاعات تهدید به مرگ شده ! و به پلیس آمریکا هم گزارش کرده اما آنها گفته اند که به ما ربطی ندارد و کاری نمی توانند بکنند!!! چند ساعت بعد این مصاحبه بنا به دلایلی نامعلوم از روی سایت فاکس نیوز برداشته می شود و مجددا با عنوان Iranians in America Report Steady Stream of Death Threats و در تاریخ سوم مارچ 2010 اما با همان مضمون قبلی روی وبسایت فاکس نیوز قرار می گیرد تنها با یک تفاوت و آنهم اینکه : “بعد از تهدید به مرگ شدن از طرف وزارت اطلاعات، این موضوع را به پلیس گزارش کردم اما آنها گفته اند که باید صدای تهدید کننده را ضبط می کردی !”  حالا ما که به گفته خیرالنساء و اختر خانوم، غرض و مرضی تو حرفامون هست، اما شما مرحمتی فرموده پیدا کنید طالبی فروش را …!)
دوستان عزیزتر از جان همچنان ما را نصیحت نمودند که در مورد باطبی (معروف به شازده مطرب الممالک) هم ننویس چرا که هر چه نباشد هنوز هستند گروهی از هموطنان جو زده یا ساده لوح که همچنان فکر می کنند باطبی شاخ غول شکسته و نماد است و سمبل است و چه و چه… ننویس چون باور نمی کنند و فکر می کنند تو از سوختگی قسمتهای اسافل بدن است که در مورد آن اسطوره ی!  لاله رخ بلند بالا ! می نویسی! البته آیا شما هم مثل من فکر می کنید که نیازی به بازگویی این امر بدیهی نیست که زندگی در سایه آنهمه توهین و تحقیر و تهدید دائمی و لحظه و به لحظه و فحاشی و بی آبرویی، موجبات سوختگی اسافل بدن را فراهم می آورد نه ترک آن زندگی پر از پلشتی و نکبت؟ درست است؟ غلط است! چون هنوز هم هستند معلولین ذهنی عزیزی که گمان می کنند زندگی مشترک با شازده مطرب الممالک گرامی امتیاز و موهبتی است که هر ضعیفه ای که این امتیاز را از دست بدهد، خشمگین و دیوانه و افسرده و بیچاره می شود و لاجرم در صدد انتقامگیری! جهت اطلاع آندسته از معلولین ذهنی گرامی عرض کنم که درست است که بنده هنوز هم که هنوز است جگرم در حال آتش گرفتن است، اما نه از بهر خود، که از بهر آن بینوایی که هم اینک در جهنم زندگی مشترک با شازده مطرب الممالک به سر می برد! چون اگر تنها و تنها یک نفر در این دنیای گل و گشاد موجود باشد که بداند چه دردی است تحمل آنهمه دروغ و دو رویی و عوامفریبی و ناراستی و فریب و پشت هم اندازی،  آن یک نفر به احتمال زیاد نگارنده ی این سطور است.
دوستان دلسوز من اما سفارش کردند که درخصوص مسائل خصوصی زندگی ات هم ننویس چرا که یک مشت حرف برای نشخوار دست جماعت بیکار می دهی. حرفهایی که می توانند هزار برداشت معیوب و مریض از آن را لقلقه ی دهانهای بی چاک و بستشان نمایند. همینطور توصیه نمودند که انقدر انگشت به سوراخ اپوزیسیون، بالاخص گروه نسوان فمینیست اش هم نکنم.(در این خصوص رجوع کنید به مقاله جدید من تحت عنوان “آیا دشمنِ دشمنِ من الزاما دوست من است؟”در دو قسمت: قسمت اول و قسمت دوم ) دوستان نازنین من سفارش کردند که عفت کلام را هم رعایت کنم در هنگام نوشتن. گفتند در مورد ملیجک باجی ( رجوع شود به پست اندر احوالات شازدگی ما) هم ننویسم چرا که احساس مهم بودن به او دست می دهد و در قسمتهای اسافل بدنش جشن عروسی برپا می شود که بالاخره یک نفر در این دنیا پیدا شد که او را جدی بگیرد! و گفتند… و گفتند…
بسیار خوب! ظاهرا هرچیز که من می خواهم در موردش بنویسم به نوعی خط قرمز محسوب می شود، و با توجه به اینکه اینجانبه وقتی که وبلاگ به این کار درستی تأسیس نموده ام، بالاخره باید یک کوفتی درون آن بنویسم، و با توجه به اینکه خودشیفتگی مزمن در ما باعث شده که خیلی از نوشته های خودمان خوشمان بیاید، فلذا از کلیه اهالی وبلاگستان و دوستان و آشنایان و بستگان دعوت می نمایم موضوعات و مباحث مورد نظر (و البته بدون خطر) خود را برای ما ارسال دارند تا در اسرع وقت در مورد آنها نوشته شود. بعبارتی دیگر از این پس در این وبلاگ، سفارش نوشتن مطلب با شرایط زیر پذیرفته می شود:
1. برای سفارش مطلب مورد نظر خود ابتدا 100 دلار آمریکا به حساب اینجانبه واریز نمایید.
2. موضوعات مورد درخواست برای نوشتن، می تواند از <بحث در خصوص ذرات بنیادی> تا <طرز پخت میرزا قاسمی>  متنوع باشد. فقط شامل موارد متذکره بالا نباید باشد.
3. تحویل نوشته شما در حدود سه ماه زمان می برد ( چرا که اخذ مجوز لازم در خصوص بی اشکال و مشروع بودن موضوع، از تمامی مراجع ذیصلاح و غیر ذیصلاح خیلی بیشتر از اینها زمان می بره. چون شمایید گفتم سه ماه! خدا شاهده…!)