۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

اندر احوالات شازدگی ما و اعطای لقب به رعایا

صبح خروس خوان به عادت مألوف برای رتق و فتق امور و رسیدگی به امور نظمیه و مالیه و بلدیه و عدلیه از خواب برخاستیم. چاکران و فراشان درباری خروار خروار عریضه آوردند از رعایا و خوانین که تقاضای اعطای لقب نموده بودند. گفتیم پس از اندکی تفرّج در باغات اطراف، حضرت شازده که ما باشیم، به امور رعایا رسیدگی خواهیم کرد.

نخستین عریضه از "احمدالسلطنه" از طایفه "باطبی فیروزکوهی" بود که پیشتر خودمان به این لقب ملقبش فرمودیم. پدر سوخته باز هم طلب القاب جدید کرده است، انگار القاب شازدگی گونی شبدر و یونجه است که ما هی بر کول این رعایا بگذاریم! اندیشه نمودیم که از کمالات و علم و ادب چه دارد که بر حَسَب آن متصّفش کنیم به لقبی، نظاره کردیم که هیچ ندارد. خاطرمان آمد چندی پیش در سینماتوغراف تماشایش کردیم که به همراه "مطرب باشی" که از دیار جرمن و پروس (1) به ینگه دنیا آمده بود، مزقون نوازی می کرد و تصنیفی بس نیکو اجرا می کرد. همان مطرب باشی که در مکتوب پیشین شرح احوالاتش را قلمی فرمودیم. گفتیم فی الحال که تنها هنر و کمالات این رعیت، مزقون نوازی است، وی را ملقب کنیم به لقب " مطرب الممالک" که بس نیکوست و برازنده ی زلف و یالش هم می باشد.



دیّمین عریضه از ضعیفه ی کاردار باشی (2) بود که در بدو ورودمان به فرنگ، وی را مفتخر نمودیم که امور مربوط به اقامتان در این دیار را به انجام رساند. پدر سوخته بس که لگدپرانی کرد و چشم طمع به نوامیس و اندرونی ما دوخت، و با خبرچینان و عمله جات حکومتی که ملک ما را غصب و ما را دربدر دیار غربت نمودند، حشر و نشر پیدا کرد و با مراودت و مساعدت همان مردک مزدور عمله ی خائن حکومتی کمر به نابودی ما بست که خود حکایتی است غریب، با اردنگی و پس گردنی از بارگاهمان اخراجش فرمودیم. البته پیشترها همین شازده احمدالسلطنه پس از اینکه از مکر و حیلت این ضعیفه آگاه گشت و مجدد به اندرونی ما بازگشت، لقبی بس نیکو و برازنده بر این ضعیفه گمارد. او را "ف.ا.ح.ش.ة الملوک" می نامید. پدر سوخته "مطرب الممالک "بسی طناز است درآکتوری و لغزپرانی. اما آداب شازدگی و اصل و نسب ما رخصت استعمال این قبیل الفاظ قبیحه را به ما نمی دهد و فی الحال این ضعیفه هم که روزی 425 عریضه می فرستد و درخواست لقب می کند. این پیشکار باشی دیلاق هم تنها هنرش اینست که آینه ی جیبی اش را که نمی دانیم از چه رو اینقدر عریض و طویل است و اسمش را هم گذاشته نُت بوک، هر روز به پیشگاه همایونی ما می آورد و خروار خروار عریضه که قدرتیِ خدا در آینه نمایان می شود، از این ضعیفه ی چشم سفید، نشانمان می دهد تا خُلق ما را تنگ کند و احوالات ما را مکدر. گهگاهی هم
پُسط های وبلاغی این ضعیفه را نشمانمان می دهد در میان جماعتی که هر یک برای خود وبلاغی در بلاغفا و پرشینبلاغ یا پایگاههای اجنبی دست و پا کرده اند. انگار نه انگار که ما حق ولینعمتی بر گردن این ضعیفه ی ملعون داریم که به گاه لگدپرانیهایش ندادیم فلکش کنند و در سیاهچال بیندازندش تا مایه ی عبرت سایرین باشد! هر چه نظاره کردیم دیدیم بهره ای هم از خطّ و خال و جمال و کمال و بر و رو و قد و قواره نبرده است که به آن صفت متصّفش کنیم. ناگاه یاد "ملیجک"، دلقک دربار جدّ بزرگمان "سلطان صاحبقران" نمودیم. گفتیم حال که این پدر سوخته با عشوه شتری ها و لوندیهایش گهگاه لبخند به لبان ملوکانه ی ما می آورد، به همین لقب مفتخرش کنیم اما به سبب اینکه با ملیجکِ جد بزرگمان مداخله ی معانی و تاریخی نداشته باشد، او را " ملیجک باجی" خطاب می کنیم. به پیشکارباشی دیلاق هم امر فرمودیم خوش نداریم دیگر عریضه ای از این ضعیفه ببینیم. پدر سوخته زل زل در چشمان ما نگاه می کند و می گوید:" نمی شود قربانت گردم. لاینِ اَنترنت همه را ارسال می کند. " باز ما چند صباحی از این چاکران و فراشان و نوکران غفلت نمودیم و این آب زیر کاهها عریضه رسانِ فرنگی به بارگاه ما راه دادند، همو که اسمش "لاین اَنترنت" است. فرمودیم :" به گور پدرش می خندد این لاینِ اَنترنت. بدهید فلکش کنند تا دیگر از این غلط ها نخورد و عریضه رسانی خودی و وطنی به کار بگمارید." باز هم برای ما بلبل زبانی می کند که:" جانم به فدایت! توفیری نمی کند. اینجا در دیار کفار <فریدم آو اسپیچ> هست." گفتیم این دیگر چه جور زهر ماری است؟ می گوید:" این چیزی است که شاهان و شازدگان این دیار به رعایای خود می دهند تا هر کس هر چه خواست بگوید!" پناه بر خدا ! از بی عرضگی و بی لیاقتی شاهان این مملکت که چیزی به این مزخرفی بدست مخلصان و زیر دستانشان می دهند و آنها را روانه ی کوی و برزن می کنند تا هر خزعبلی را به زبان بیاورند و باکشان هم نباشد که چوب کف پایشان بخورد.

سیّمین عریضه از "کیوان الدوله" از خاندان رفیعی بود. پرسیدیم:"این دیگر خان کدام قصبه و ولایت است؟" مجدد همان آینه جیبی اش را که نُت بوک می نامدش درآورده و صفحه ای به قاعده دو کف دست نشانمان می دهد و می گوید این تمام ملک این خان است. نام ملکش <هرانا> ست و بیشتر از جان و مال و ناموس خود و خاندانش و معاشرینش به این ملک دلبستگی و تعلق خاطر دارد به قسمی که حاضر است هر حقی ناحق شود و هر ناکسی را بر کار بگمارد و از هر اجنبی خائن و وطن فروشی مساعدت بگیرد تا امور ملکش بردوام و برقرار باشد و هیچ باکش نیست که کارداران و پیشکارانش در وطن، فلک شوند و به سیاهچال اندر." به گمانم این رعایا و خوانین ملعون قصد مزاح با ما دارند یا ما را ملعبه فرض نموده اند. ما که در سرزمین کفار، ولایات "ویرجینیه" و " واشینغتون" و " سرزمینِ ماری" که ما خوش داریم آنرا" ولایت مریم" بنامیم و اجانب آنرا "مریلند" می گویند، با تمام دهات و قصبات و مستغلات اطرافش جزو املاک و حدود شازدگی ماست، اینهمه جسارت و گستاخی نداریم که طلب القاب اضافه نماییم. آنوقت این رعیت با دو وجب ملک و دوسیه ای نامطلوب چه توقعات از ما که شازده ای بس رئوف و خوش طینت هستیم دارد. امر فرمودیم او را به نام همان ملکش ، شازده "هراناالسلطنه" بنامند.

چهارمین عریضه از جوانکی بود" کیانوش" نام از طوایف "سنجری باف" که به سبب همشهری بودن با ما لابد نسبت قوم و خویشی هم با حضرت شازده که ما باشیم دارد. از اینرو فرض است لقبی در خور نَسَب خاندان بزرگمان به وی اعطا فرماییم.

فی الحال اما رمق به تنمان نیست بس که به امور رعیت جماعت رسیدگی فرمودیم. از اینروی تکیه بر مخده زده ایم و کنیزکان ماهرو را امر فرمودیم برایمان چای با عطر هل و قلیانی چاق بیاورند از همانهایی که مزین به نقش جد بزرگمان است. نقل است میرزای شیرازی پدر سوخته که گاه و بیگاه از روی باد امعاء و احشاء صدور فتوا می نمود، وقتی افاضات فرمود که "الیوم استعمال توتون و تنباکو بایّ نحو کان، حرام و در حکم محاربه با امام زمان است"، ضعیفگان ناقص العقل اندرونی همراه با رعیت عوام، قلیانها شکستند و توتون ها و تنباکوها به آتش کشیدند. جدّ بزرگ ما، شاه شهید جنّت مکان خُلد آشیان که علاقه وافری به چپق و قلیان داشت، دل شکسته به گوشه ای از پنج دری پناه برد و گریست. از آن تاریخ قلیانها منقّش به نقش جدّ بزرگوارمان با آن سبیلهای بناگوش در رفته شد اما از آن میرزای ملعون هیچ رد و نشان و عکسی در تواریخ ثبت نشد.
به سبب خستگی مفرط، دیگر فرمایشی نداریم پس عجالتا مرخصتان می کنیم تا رخصتی دیگر که باقی رعایا و چاکران را مورد عنایات ملوکانه قرار دهیم.
8 مِی الحرام سنۀ 1429 هجری قمری

بعدالتحریر اولیه: پروس بخشی از دیار جرمن قدیم و آلمان کنونی است.
بعدالتحریر ثانویه : کاردار باشی همانست که امروزه وکیل یا به قول فرنگیان آترنی گفته می شود.